منافات

STOP : Before reading these statements,Please prove taht you are human,in otherwise avoid from reading these statuse...

منافات

STOP : Before reading these statements,Please prove taht you are human,in otherwise avoid from reading these statuse...

بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ لْیعْفُوا وَ لْیصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ» (نور ۲۲)
«با مردمی که از بدی ها در گذرند، گذشت را پیشه کنید، همانطور که دوست دارید خدا هم در حق شما آمرزش و گذشت نماید»
از طرف آدمی آلوده و ناپاک که هرچه روزهای زندگی‌اش سپری شد، جز به عجز و ناتوانی خود پی نبرد، آدمی که سرخوش همه‌ی روزهای زندگی‌اش را در پی حقیقت قدم برداشت اما همواره در تباهی و تاریکی غوطه‌ور شد..
بار گناهان و ظلمی که به درازای تمام عمر به خود کرده‌ام، دیگر تاب و توانی برایم نگذاشته است، حال آنکه به این بار، حق کس دیگری هم اضافه شود؛ بزرگوار، من هم چون شما، از آن موجود و این انسان خطاکار و جاهل که افسار زندگی‌اش را به نفس خود داده، و هر لحظه پوزه‌ی حرص و طمع‌اش به لجن‌زار زندگی آلوده می شود، احساس تنفر و انزجار دارم؛ اما چاره چیست؟ آرزو دارم نفسم بند می آمد و وجودم خاکستر میشد اما ذره‌ای حق آدمی را، این تحفه الهی، این موجود بی بدیل و تکرار نشدنی را، این مخلوق خارق العاده و استثنایی را، پایمال نمیکردم..
چه کنم که گذشته چون سایه‌ به دنبال آدمی می آید و نه میتوان انکارش کرد و نه تغییرش داد، و این عجز و ناتوانی، جز حسرت و سرافکندگی و احساس حقارت چیزی برایم نگذاشته است..
بزگوار، از طرف کسی که خود را بدترین و کوچک‌ترین مخلوق خدا میداند، تمنا دارم فرصت یک کار خیرانه را که برادر عزیزم به شما پیشنهاد میدهد را به اینجانب بدهید، و از خدای منان میخواهم، این بخشش خیرانه، باعث خیر و برکت برای شما و خانواده‌تان بشود.
یاعلی
۱۹بهمن ۱۴۰۱

راستش بعد سالها اومدم اینجا تا یک نظر که یک دوست قدیمی ۷ ۸ سال پیش در موردم داده بود رو ببینم تا یادم بمونه چه آدم پست و بدبختی بودم (و البته شاید هنوز هستم) که اجازه دادم همچین مسائلی پیش بیاد که کسی که یه زمانی نزدیک‌ترین آدم بهم بود این نظرو در موردم بده.. اون دوست قدیمی در اون نظر توهین آمیز منو یکی از بدترین و پست‌ترین موجودات این کره خاکی خطاب کرده بود،  نظر این نبود دقیقا اما بخاطر بار منفی و زشت بودنش نمیتونم خود نظر رو کامل بیان کنم، هرچند اصلا پیداش نکردم و احتمالا دقیق هم یادم نمیادش جز همون تیکه‌هاییش که قشنگ در زندگی من سنگینی کرد و هنوز بعد این سالها تاثیرش روی زندگی‌مو دارم میبینم..

حالا همه اینارو گفتم تا امروز رو یادم نره، چون همه این‌ها بخاطر امروز بود..


امروز نه آغاز و نه انجام جهان است، ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است..

سایه - ۰۱/۰۸/۲۲

پیش از آن کین سقف سبز و طاق مینا بر کشد     منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد     دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود


آه، بعد از ۶ سال، چقد اینجارو دوست دارم.. بعد از روز ششم آرامش سبت را برمن ارزانی دار، آرامش روزی که شامی در پی ندارد.. آمین

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

                                                    حافظ

تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

میلاد عرفان پور

یه روز 13 بدر وقتی استاد شهریار از خونه میزنه بیرون معشوقه ی خودشو میبینه که داره به بچه ش شیر میده....
.

.

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟؟

کجاست بگو؟

اونکه برات میمرده کو؟

اونکه قسم میخورده که دوست داره،اما بجاش با یه قسم هروی که داشته برده کو؟


دانلود آهنگ "کجاست بگو" از محسن چاووشی

باید با دنیا تسویه کنم..

باید برگردم به اصلی خودم..

تو نسیم خوش نفسی

من کویر خار وخسم

گر به فریادم نرسی

من چو مرغی در قفسم

 تو با منی اما من از خودم دورم

چو قطره از دریا

من از تو مهجورم

با یادت ای بهشت من،اتش دوزخ کجا

عشق تو در سرشت من با دل و جان آشنا

چگونه فریادت نزنم

چرا دم از یادت نزنم

در اوج تنهایی

اگر زمین ویرانه شود

جهان همه بیگانه شود

تویی که با مایی

ای نامت از دل و جان

در همه جا به هر زبان جاری ست

عطر پاک نفست

سبز و رها از اسمان جاری ست

نور یادت همه شب

در دل ما چو کهکشان جاری ست


 ابولفضل بیهقی
۹۵/۳/۱۳   

آن قدر زجر کشیدم ز جهان سیر شدم
صورتم گرچه جوان هست ولی پیر شدم

حسن شمسایی

بلبل از فیض گل آموخت سخن
ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

حافظ

تقصیر از تو بوده اگر عاشقت شدم
فرقی میان جرم بت و بت پرست نیست

فاضل نظری

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتمو چندی به سر شدم
سعدی
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صدهزار درست
حافظ