منافات

STOP : Before reading these statements,Please prove taht you are human,in otherwise avoid from reading these statuse...

منافات

STOP : Before reading these statements,Please prove taht you are human,in otherwise avoid from reading these statuse...

ترس تمام وجودم را گرفته بود،دقیقا نمیدانم به چی چیز فکر میکردم،به خانه برگشته بودم،روی پله ها نشستم و خانه را دید میزدم،ساکت شده بودم،برادر کوچکم زودتر وارد شده بود و جریان را تعریف کرده بود،همه دستپاچه شده بودند ولی من با اینکه ترسیده بودم آرام بودم،برادر بزرگترم زودتر لباس هایش را پوشیدو آمد بالای پله ها نگاهی به من کردو خیلی سریع آمد دستم را گرفتو بلندم کرد و دوان دوان مرا تا سرکوچه کشاند،اولین ماشینی که رسید برادرم جلویش را گرفت سریع سوار شد،من عقب ماشین سوار شدم،خیابانها خلوت بود ساعت حدودا 22  بود،برادرم با راننده سرگرم گپ شده بودنندو من هم آرام طوری که انگار همه ی زندگی ام را از دست داده ام سرم را روی صندلی خوابانده بودم و به آهنگی که پخش میشد گوش میکردم...

تو و می چون ناله کشیدن ها ،،، من و چون گل جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدن ها ،،، دلم از غم خون کردی
چه بگویم چون کردی ،،، دردم افزون کردی

برو ای از مهر و وفا عاری ،،، برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا ،،،

دریغ و درد از عمرم ،، که در وفایت شد طی ،،،
ستم به یاران تا چند؟ ،،، جفا به عاشق تا کی؟ ،،،

نمی کنی ای گل یکدم یادم ،،، که همچو اشک از چشمت افتادم
تااآآاااا کِ کِ کی بی تو بُود ااااز غـَ غَـ غم خون دل من ،،، آه از دل تو

گرچه ز محنت خوارم کردی ،،، با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز ،،، بکن ای گل با من
هرچه توانی ناز ،، هرچه توانی ناز ،،، کز عشقت ، می سوزم باز

آهنگ "خزان عشق" از استاد بدیع زاده