"بیگاه شد
بیگاه شد
بیگاه شد،خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان،جان عاشقان،جان عاشقان،در خلوت الله شد..
خامش که بس مستعجلم،کاغذ بنه بشکن قلم"
مولانا
دانلود آواز همایون شجریان بنام "بی گاه شد"
"بیگاه شد
بیگاه شد
بیگاه شد،خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان،جان عاشقان،جان عاشقان،در خلوت الله شد..
خامش که بس مستعجلم،کاغذ بنه بشکن قلم"
مولانا
حرف نزدم، امیدتو نکشتم
هیـــــش، ساکت، فرو نکن از پشتم
نه نمیشه تو که مثه اونا نیستی
صاف نرو روبروی اشاره ی انگشتم
فدای سرت اگه برگا میریزه
گلم این فصله دسته ما نی که
هرچی که داریم آرزوی بقیس
گرچه که واسه ی ما سهم کوچیکه
وقتی چشمام خاکستری دید
فهمیدم مرام از وابستگی نی
فهمیدم عزیزامو دوست دارم
فهمیدم به جز این خاک بِستری نی
بر باد رفته، هرروز هفته
این روزا این حسم از توم رفته
چنتایی دلو گرم کردم اما
این زمستون هرروز برفه
اَه…
♫♫♫
همون شهر شلوغ
هی ..
امروز تو من ساکته
زمان محو عبور
حیف ..
اما با من ثابته
بازم صاعقه
دلِ آسمونو کَند
بوی خاک و نم..
اینم جالبه
ساعت هفت صبح ، تف
کار ماها دیگه از پنج گذشت
منو بشناس از سرگذشت
گذشتم من از سرِ گذشت
یه وجب دو وجب آب..
فرقی نداره از سر گذشت
یه نفر کیش، هممون مات
حرف من اینِ از سر تا تش..
جسم خاک از عشق در افلاک شد کوه در رقص آمدو چالاک شد
آینه ات دانی چرا غماز نیست؟ زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
.
چونکه گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی زان پس زبلبل سرگذشت
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از چه جوییم از گلاب
مولوی (مثنوی معنوی)
دانلود آهنگ "آینه" نامجو
جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر
جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر
که من پاسخی چون تو میخواستم
مباد آرزویم از این بیشتر
که من پاسخی چون تو میخواستم
مباد آرزویم از این بیشتر...
نشستم به بامی که بامیش نیست
شگفتا دلم میزند باز پر
نفسگیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوی خطر
نشستم به بامی که بامیش نیست
شگفتا دلم میزند باز پر
نفسگیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر
برا آن است شب تا بخوابم که شر
بزن باز بر زخم من نیشتر
دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق او را به دریا ببر
تو ای عشق او را به دریا ببر
تو ای عشق او را به دریا ببر
محمد علی بهمنی
"روسری رقصنده با باد میروی در یاد بر بند رخت..
"عشق اگه فانوسه حتی به اندازه ی کورای شهر.. چیزی نمیبینی..نگو که نه...
تو..تو اشتباه منی،راهی که نمیشه برگشت،راهی که نمیشه برگشت.."
محسن نامجو:
"ساخت این قطعه مربوط به سال 78 بود،اونم توی یه شرایطی که از لحاظ روحی روانی در مرکز خلجانات قرار داشتم و یکسری جریانات عاطفی با یه شخص حقیقی ایجاد شده بود که شعر "بگو بگو" هم مال همون شخص بود و شبی بود که من در حضیض اون معقوله قرار گرفتم یعنی دیگه به اوجه زاریو ذلت یه آدمی که توی بحرانهای عاطفی قرار میگیره،قرار گرفتم و اساسا شب رو تصمیم گرفتم که هیجا نباشم و توی خیابون بخوابم،سرمای دم صبح سحر منو از خواب بیدار کرد و این تم توی ذهن من ساخته شده بود: بگو بگو که چکارت کنم.."
ترس تمام وجودم را گرفته بود،دقیقا نمیدانم به چی چیز فکر میکردم،به خانه برگشته بودم،روی پله ها نشستم و خانه را دید میزدم،ساکت شده بودم،برادر کوچکم زودتر وارد شده بود و جریان را تعریف کرده بود،همه دستپاچه شده بودند ولی من با اینکه ترسیده بودم آرام بودم،برادر بزرگترم زودتر لباس هایش را پوشیدو آمد بالای پله ها نگاهی به من کردو خیلی سریع آمد دستم را گرفتو بلندم کرد و دوان دوان مرا تا سرکوچه کشاند،اولین ماشینی که رسید برادرم جلویش را گرفت سریع سوار شد،من عقب ماشین سوار شدم،خیابانها خلوت بود ساعت حدودا 22 بود،برادرم با راننده سرگرم گپ شده بودنندو من هم آرام طوری که انگار همه ی زندگی ام را از دست داده ام سرم را روی صندلی خوابانده بودم و به آهنگی که پخش میشد گوش میکردم...
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون