یک روزی شبلی (علیه السلام) و جنید (رحمته االله علیه) باهم مربض شدند..
(شبلی از شاگردان جنید بود،که برای شاگردی کردن در خدمت جنید مشقت ها و سختی های فراوان کشیده بود)
طبیب ترسا(مسیحی) پیش جنید رفت و جنید یک یک دردها بر وی بگفت و طبیب دارو بنوشت،بعد از آن طبیب پیش شبلی رفت و جویای حال شد،شبلی حرفی نزد،پس طبیب بگفت آخر چه شد ولی شبلی چیزی نگفت..
تا چند روزی بعد که جنید و شبلی پیش هم رسیدند،جنید به شبلی گفت از بهر چه درد خود با طبیب نگفتی؟؟ شبلی گفت:تو چرا دردهای خود پیش طبیب گفتی؟ جنید پاسخ داد:من گفتم که بداند که چون با جنید یار این چنین کنند با طبیب ترسا چه میکنند!! حال تو چرا نگفتی؟
شبلی هم گفت:من شرمم آمد پیش طبیب ترسا از یار گله کنم..